سبز های ایرانی و غرب: یک رابطه نا مبارک
نويسنده
Sasan FAYAZMANESH
مترجم
مژگان صوابی
در انقلاب 1979 ایران نیرو های لیبرال یک اشتباه مهلک کردند: وآن پیروی از روش " دشمن دشمن من دوست من است" بود. در آنزمان لیبرالها با همه ی نیرو هایی که با حکومت ستمگرشاه مخالف بودند یار شدند. نتیجه آن شد که یک حکومت استبداد گرِ تازه جای حکومت استبداد گر قبلی را گرفت: حكومت روحانيون جایگزین رژيم سلطنتی شد.
امروز هم اشتباه مشابه ی در حال به وقوع پیوستن است. عناصر لیبرال در جنبش سبز ایران یک بار دیگر دارند خود را با هرکسی که با حكومت روحانيون مخالف است هم قدم میکنند. از جمله همان غربی که حکومت استبدادی شاه را قوت بخشیده بود.
این کشور ها، به خصوص آمریکا و اسرائیل ، دهها سال با شاه همکاری کردند تا مردم ایران را از اساسی ترین حقوق و آزادی های انسانی محروم کنند. با کمک این کشورها بود که شاه ستمگر صدای تمامی مخالفان حكومتش را خاموش کرد، سازمان پلیس مخفی خود را ساخت و بَسط داد، مخالفان را مفقود ساخته، و زندانهای ایران را (بخصوص زندان اوین را) پر از شهروندان ایرانی کرد که هنوز هم مشغول به کار سرکوب زندانیان سیاسی است. شاه قربانیان خود را شکنجه کرده، ناقص و معیوب کرده و تیر باران میکرد. آمریکا و اسرائیل و یارانشان با اینکونه نقض حقوق بشر در ایران هیچ مشکلی نداشتند تا آنجا که "آن حرامزاده" ،
"حرامزاده خودشان" بود و آنها را در غارت و چپاول ملت ایران سهیم میکرد.
بعد از این مقوله هم همین غربی ها بودند که سیاست "محدود نگاهداشتن دو جانبه" را به ما عرضه داشتند، که به صدام حسین کمک کرد تا یکی از طولانی ترین جنگ های قرن بیستم را بر علیه ایران و عراق راه بیندازد و ادامه دهد. این غربی ها بودند که از جنايات صدام چشم پوشیدند و حتی به او در اجرا جناياتش کمک کردند. با کمک های بی دریق غرب بود که "قصاب بغداد" ، با تولید بمب های شمییایی و بمباران مردم غیر نظامی و با خاک یکسان کردن شهر ها، صدها هزار نفر را ضرب و جرح رسانده و کشت. غرب با صدام حسین هیچ مشکلی نداشت تا زمانی که او "حرامزاده غرب" بود. ولی به محض اینکه جنگ ایران و عراق پایان یافت وصدام خود سَر شد آمریکا و اسرائیل و یاران دیگرشان اولین تجاوز به عراق را به ما ارزانی کردند و پس از آن محرومیت های سیاسی بسیار مهلکی بر علیه عراق اعمال کرده که باعث مرک صدها هزار عراقی شد.
پس از آن نوبت به دومین تجاوز نظامی به عراق و سیاست " ترس و وحشت" رسید. حالا نوبت به بمباران مُدام مردم عراق، رفتار دهشتناك و سادیسمی زندانیان در ابو غُریب، وحشيگري در فلوجه و کشتار و ویرانگری و ضرب وشتم بیشتر رسید بود. بعد، اسراییل، آن "تنها دمکراسی خاور میانه" و متفقین غربی اش جنگ مرگبار علیه مردم لبنان و کشتار غزه را به ما هدیه کرد.
آیا تمام این ها به فراموشی سپرده شده است؟ آیا نیرو های لیبرال ایرانی حافظه خود را از دست داده اند؟ آیا آنها از بیماری "فراموشی تاریخی" رنج میبرند؟ حقیقتا که رفتار بعضی از هواداران "سبز" های ایرانی انسان را وادار به این نتیجه گیری میکند که یا آنها حافظه خود را از دست داده اند ویا به شدت نادان هستند.
برای مثال به نقل از روزنامه واشنگتن پوست در 2 نوامبر 2009 "آیت الله مهاجرانی-- که سخنگوی مهدی کروبی (کاندید ریاست جمهوری که اکنون به یکی از مخالفان دولت تبدیل شده) در اروپا است برای سخنرانی در کنفرانس" بنياد واشنگتن برای سیاست آسیای نزدیک" به واشنگتن آمد. به گفته ی این گزارش سخنرانی آقای مهاجرانی -- که شامل چیز هایی مانند تاریخچه شرکت آمریکا در وقایع کودتای 28 مرداد 1332 در تهران بود -- چندان مورد استقبال شنودگانش قرار نگرفت. ولی اصلا چرا یکی از هواداران "سبز" های ایران در مقابل چنین جمعی حاظر شود؟ آیا ایشان نمیدانند که این "بنیاد" نماد چیست؟ آیا ایشان نمیدانند که این "بنیاد" وابسته به "کمیته آمریکایی روابط عمومی اسرائیل" (آی پک) است ؟ آیا ایشان نمیدانند که آی پک ستون پنجم اسرائیل در آمریکاست -- و نه تنها سیاست خارجه آمریکا در خاور میانه را فورمول بندی میکند بلکه هر چند سال یکبار هم درحین جاسوسی غافلگیر میشود؟ آیا ایشان نمیدانند که آی پک و " بنياد واشنگتن" از اوائل سال 1990 مشغول نوشتن سندها
تحریم اقتصادی بر علیه ایران بوده اند؟ آیا ایشان نمیدانند که آی پک و " بنياد واشنگتن" به ما آقای ولفو ویتس و ریچارد پرل و دستیارانش (مهندسین فجایع قتل عام عراق در دولت بوش) را عرضه کردند؟ آیا ایشان نمیدانند که آی پک و " بنياد واشنگتن" دنیس راس و همکارانش که آرشیتکت "سیاست سخت" اُ باما هستند را برای ما به ارمغان آورده اند؟ "سیاست سختی" که هیچ منظوری به جز اعمال محرومیت های بیشتر اقتصادی و حتی شاید جنگ برای ایران نداشته!
آیا ایشان نمیدانند که علاقه ی آی پک و " بنياد واشنگتن" به ایران در آستانه در "سرزمین اسرائیل" متوقف میشود و با دمکراسی و حقوق بشر در ایران هیچ فصل مشترکی ندارد؟ یک هوادار کروبی باید چقدر فراموشکار (یا نادان) باشد که چنین مسائل واضحی را نادیده بگیرد؟
بسیاری از هواداران میر حسین موسوی هم فراموشکاری یا نادانی خود را نشان داده اند. یکی ازآنها آقای محسن مخملباف -- یک فیلم ساز درتبعيد -- است. در 20 نوامبر 2009 -- روزنامه "وال استریت ژورنال" گزارش داد که در طی بازدیدش از واشنگتن "آقای مخملباف که سخنگوی کاندید ریاست جمهوری ایران میر حسین موسوی است به اباما پیام داده است که پشتیبانی علنی خود را برای نیرو های دمکراتیک در ایران افزایش داده و به فشار های مالی بر سپاه بیفزاید. به گفته این گزارش آقای محسن مخملباف اعلام کرده اند که جنبش ایران از محرومیت های اقتصادی هدفمند پشتیبانی میکند. "وال استریت ژورنال" به نقل قول از آقای مخملباف مینویسد "ما به محرومیت های اقتصادی که فشار به روی دولت -- و نه مردم-- را زیاد تر میکند محتاجیم." "ما میخواهیم اباما بگوید که او پشتیبان دمکراسی است ... اگر چنین نگوید طرفداران خود را در ایران از دست خواهد داد." همین گزارش -- ولی با آب تاب بیشتر -- در "تایمز.کام" هم به چاپ رسید این بار با عنوان "جنبش سبز ایران دست به دامن آمریکا میشود."
آیا آقای مخملباف هیچگاه با دید انتقادی به سیاست های خارجی آمریکا نظری انداخته؟ آیا او میداند که سیاست خارجه آمریکا چکونه تولید میشود؟ آیا او می پندارد اینگونه سیاست ها واقعا بدست ریس جمهور آمریکا ساخته و پرداخته میشوند؟ آیا او معتقد است که چون رنگ پوست اباما تیره تر است و"آی کیوی" او از درجه حرارت اطاق بالا تر است بنا بر این سیاست آمریکا در مقابل ایران متفاوت خواهد بود؟ آیا او هیچگاه سازمانها و گروه های فشاری را که سیاست خارجی آمریکا را شکل میدهند مطالعه کرده؟ آیا او میتواند حتی یک "دمکرات" در میان آنها نام ببرد؟ چرا آقای مخملباف می پندارد که آمریکا -- با تاریخ و پرونده اعمال سیاهش در خاور میانه و ایران -- میتواند پشتیبان دمکراسی در ایران باشد؟
دانش آقای مخملباف از تاریخ سیاست خارجه آمریکا همان قدرعمیق است که دانش ایشان از محرومیت های "یکجانبه" و "چند جانبه" بر علیه ایران. واضح است که ایشان تاریخ سی ساله ی محرومیت های اقتصادی بر علیه ایران را مطالعه نکرده است. ایشان نمیدانند که این محرومیت ها همیشه "هدفمند" بوده اند. برای مثال آنها "هدفمند" بوده اند بر علیه ایران در جنک ایران و عراق. و یا "هدفمند" بوده اند بر علیه ایران و کمک هایش به فلسطینی ها. محرومیت های "یکجانبه" و "چند جانبه" بر علیه سپاه هم اعمال شده است.
به نظر نمیرسد آقای مخملباف متن هیچ یک ازقوانین این محرومیت ها را که بر علیه ایران وضع شده اند خوانده باشد. برای مثال ایشان مصوبات سازمان ملل متحد (1737) (1747) و (1803) بر علیه ایران را مطالعه نکرده اند تا ببینند اشخاص یا شرکت های هدف آمریکا کدامند. به نظر نمیرسد آقای مخملباف بدانند که این محدودیت ها چگونه عمل کردی دارند و چگونه حتی وقتی "هدفمند" هستند سختی های بی شمار اقتصادی برای مردم ایران به همراه میآورند. و آنان را کشته و یا بائث صدمه ی بسیار به آنها میشوند.
البته میتوان آقای مخملباف را بخشید چون ایشان فیلم ساز هستند ونه یک تحلیل گر امور سیاسی. ولی نمیتوان استادان لیبرال تبعیدی ایرانی را که به اندازه پشتیبانان غیر آکادمیک "سبز ها" از خود نادانی نشان میدهند به این آسانی ها بخشید. بسیاری از این دانشگاهیان هم از اباما درخواست میکنند که دمکراسی را به ایران بیاورد یا از سبز ها پشتیبانی علنی کرده ویا محرومیت های "هدفمند" در قبال ایران اعمال کند.
همین دانشگاهیان که روزگاری پیش مخالف سلطنت شاه بودند اکنون هر عریضه نابخردانه ای را به نام دمکراسی برای ایران امضا میکنند. غالبا نام های این دانشگاهیان در کنار نام های سلطنت طلبانی از مراکزی مانند "هوور انستیتوت" ظاهر میشود.
آنها برای همان گروه هایی مقاله مینویسند که جودیت میلر و دیوید گردون را -- روز نامه نگاران بد نامی که با پشتکارقتل عام مردم عراق را تبلیغ میکردند -- به بشریت عرضه کردند. این دانشگاهیان به دست و پا افتاده اند که چند دقیقه ای جلوی دوربین "شهرت و پیروزی" بیایند یا کتابهای پوچ و بی معنی خود را بفروشند و یا تکیه بر این و آن كرسی دانشگاهی بزنند. اینان در واقع مشابه پروفسور های عراقی مانند "کنان مکایا" هستند که روح خود را برای لحظه ای شهرت فروخت و خود را -- پس از اینکه دوستان آمریکایی و اسرائیلی یش دیگر به او احتیاجی نداشتند -- در بی آبرویی کامل یافت.
همین اوظاع در مورد منتقدان ایرانی بوش هم صادق است. آنها که بوش را به خاطر سیاست های خطرناکش در قبال ایران نکوهش میکردند اکنون برای اثبات اینکه آمریکایی های وفا داری هستند و جاسوس دولت ایران نیستند و پشتیبان "سبز ها" و دمکراسی هستند از هیچ چیز روگردان نیستند. آنها هم از جمله طرفداران محرومیت های "هدفمند" در قبال ایران هستند. آنها حتی تا به آنجا پیش میروند که به دولت آمریکا برای نوشتن قوانین محروم کننده ی کار ساز تر رهنمود میدهند. به عبارت دیگر مانند کنگره ی بد نام ملی عراق اینها هم شروع به حرکات مزدورانه کرده اند که راه را برای محرومیت های بیشتر ایران -- و حرکت نظامی تدریجی علیه ایران -- باز میکند.
این طرفداران تبعیدی جنبش سبز باید آسوده بخوابند. شارلاتان های آی پک و " بنياد واشنگتن" و نمایندگان شان در دولت آمریکا احتیاجی به رهنمود ها ی آنها ندارند. برای مثال بگزارید نگاهی بیندازیم به آقای استوارت لیوی منشی امور تروریزم و جاسوسي مالی در وزارت دارایی آمریکا. او در دوره بوش همان قدر قانون محرومیت اقتصادی بر علیه ایران نوشته که در دوره اباما. آقای استوارت لیوی در یک اطلاعیه خبری جدید از طرف وزارت دارایی آمریکا در 10 فوریه 2010 با عنوان "خزانه ی آمریکا سپاه انقلاب اسلامی ایران را هدف گرفته" اعلام میکند که کوشش های تازه اش بر علیه سپاه و "اعمال خطرناک" آنها از قبیل " ازدياد سلاح های کشتار جمعی و پشتیبانی از تروریزم" بوده.
اینها همان اتهاماتی هستند که آی پک و " بنياد واشنگتن" از سالهای 1990 بر علیه ایران به کار میبُرند. ولی اکنون "سپاه" جای ایران را گرفته. اطلاعیه خبری آقای لیوی به وضوح میگوید که محرومیت های اقتصادی از جانب آمریکا بر علیه سپاه چیز تازه ای نیستند و : "آمریکا قبلا هم بر علیه سپاه و نیرو های قدس به خاطر ازدياد سلاح های کشتار جمعی و پشتیبانی از تروریزم حرکت کرده است." آری محرومیت های اقتصادی جدید فقط به سازمانهای از پیش تایین شده تحميل میشود. سازمانهای "خطرناکی" که به گفته این خبر نامه در اموری مانند ساختن خیابان ها -- شاهراه ها -- شبکه های لوله رسانی -- تونل ها -- وطرح های باز سازی کشاورزی -- دست اندر کار بوده اند. آیا به نظر شما آی پک و " بنياد واشنگتن" برای وضع قوانین برای اعمال محرومیت های اقتصادی جدید بر علیه ایران به کمک ایرانی های تبعیدی در آمریکا احتیاج دارد؟ آیا محرومیت هایی که آقای لیوی طراحی کرده اند به اندازه کافی "هدفمند" نیستند؟ آیا آنها مشخصا و عمدا با هدف صدمه زدن به توده های مردم ایران طراحی نشده اند؟
اگر این ها کافی نیست پس منتظر چهارمین مصوبه ی سازمان ملل بر علیه ایران بمانید. فراموشی تاریخی یا نادانی "سبز" های ایران رابطه نا مبارکی را بین آنها و آمریکا به وجود آورده است. ما قبلا هم شاهد چنین روابط شومی بوده ایم -- به خصوص در بین تبعیدی های عراقی و دولت آمریکا و گانگستر های آی پک و " بنياد واشنگتن".
و ما نتایج چنین روابطی را هم دیده ایم. بگزارید ره رفته را نپیمائیم. اگر استبداد باید در ایران خاتمه بیابد -- باید بدست مردم ایران باشد بدون کمک و یا التماس به همان کشور هایی که علا قه شان به ایران در حد هدفهای استعمار گرانه شان است.
ساسان فیاض منش استاد اقتصاد در دانشگاه ایالتی کالیفورنیا در فرزنو است. او نویسنده کتاب "ایالات متحده آمریکا و ایران : محرومیت های اقتصادی -- جنگ ها و سیاست محدود نگاهداشتن دو جانبه" است (روت لج -- 2008).
برای مکاتبه: sasan.fayazmanesh@gmail.com
--------------------------------------------------------------------------------
Counterpunch : مأخذ
انتشار مقاله اصلي به تاريخ
18 فوریه 2010
در باره نويسنده
مژگان صوابی يکي از همکاران تلاکسکالا، شبکه ترجمه بخاطر حفظ تنوع گويش، مي باشد. اين ترجمه ميتواند مورد استفاده قرار گيرد، مشروط بدانکه در آن تغييري داده نشده و هم مأخذ و نويسنده و هم مترجم آن قيد گردند.
http://www.tlaxcala.es/pp.asp?reference=10046&lg=fa :نشاني اين نوشتار در سايت تلاکسکالا
_______________________________________________